یادداشت دهم

سلام از دی ماه 

از دیشب در حالت سرماخوردگی و کرونای تیغ تیغی و نمیدونم چی چی به سر میبرم

ذهنم بهم ریخته هست همش فکرای در هم و برهم و ناجور در مورد اتفاقات اخیر و اینکارو کردم پشت سرم چی میگن و چکاری درسته چکاری غلط و کلی خزعبلات(خضعبلات؟)frown دیگر که واقعا ذهن آدم رو فلج میکنه

همه اینا سر سفره با یه "حالت خوبه؟ میخوای ببرمت دکتر" آقا دود شد رفت هوا...

گاهی وقتا یه توجه کوچولو از سمت خانواده حالمو خوب میکنه 

درسته زیاد پیگیر نشد ولی من واقعا حالم خوب شدheart 

۱۴:۳۹

یادداشت نهم

هربار که میخوام برم کارگاه با خودم میگم این آخرین باره

ولی دوباره یه چیزی من رو میکشونه اونجا 

شاید یه حس سرکوب شده تو بچگی که اونجا پیداش کردم 

یا احترامی که اونجا دارم و بهم احساس استقلال میده🎀

 

# دیروز برای اولین بار دیدم حرف دیگران یا حتی پچ پچ هاشون واقعا برام مهم نیست؛ حالا اگه قبلا بود همش تو دلم میگفتم شاید بخاطر منه ولی الان میگم من که کاری نکردم یا اگه هم کردم حوصله توضیح دادن به کسی رو ندارم چون مطمئنم کاری که اون لحظه انجام دادم برای خودم درست ترین کار ممکن بود. به هر حال این آپشن جدید در خودم رو دوست داشتم امیدوارم همیشگی باشه 💫

# هوای شهرمون دو روزه بارانیه، خدایا شکرت بخاطر باران🙏

# عنوان وبلاگم رو عوض کردم دلم میخواد یه تغییراتی اینجا انجام بدم ولی با گوشی نمیشه😣  

۰۸:۲۸

از یاد رفته

اینقدر دلم میخواد برم پیش یه پزشک

بهم بگه کل زندگیت رو تعریف کن

منم سیر تا پیاز همه چی رو میگفتم و اونم فقط میگفت:درکت میکنم😢

 

 

۱۷:۳۹

به وقت دو و نیم نصف شب

دیروز با پسرکم رفتیم کتابخونه یکم با خانم کتابدار گپ زدیم و بعد رفتیم اتاق کودک 

با وسواس خاص کودکانه اش کتاب های مورد علاقه اش رو انتخاب کرد 

همیشه یه کتاب هم انتخاب میکنه همونجا براش بخونم 

بوی کتابها، صندلی های کوچولو و رنگی اتاق، نقاشی های قشنگ بچه ها روی دیوار و مهربانی سخاوتمندانه ی خانم کتابدار برای منی که کمتر پیش میاد با کسی حرف بزنم همه و همه روح آدم رو نوازش میکنن جوری که آدم دلش میخواد به دور از دغدغه های روزمره و  بدون ترس از گذر زمان و نیمه تمام موندن کارهای تکراری و خسته کننده بشینه وسط کتابها و رمان مورد علاقه اش رو بخونه و غرق بشه توی قصه ها👓

پی نوشت: خداروشکر درد پهلوم آپاندیس نبود 

تنهایی دکتر بردن مادر با اینکه سخته ولی باعث شده یکم بیشتر به خودم امیدوار باشم :)

۰۲:۲۴

یادداشت ششم

غر غرو بودن بده مریض شدن بدتر 

شاید غرغرو بودن باعث مریض شدن هم میشه

آدما وقتی غرغرو میشن که تنهان مجبورن دست تنها هم بار زندگی خودشون رو به دوش بکشن

هم به اسم احترام به خانواده بار مسولیت اونا رو 

مثلا دیشب که نتونستم به های مامان رو رنده کنم کلی عذاب وجدان دارم

الان که تو خونه خودم هستم فکرم پیش مادرشوهرمه

با یه خونه تازه رنگ شده که یه عالمه تمیزکاری داره و هم اینکه فردا وقت دکترشه 

از دیشب یه درد بدی تو پهلوم میپیچه صبح که سرچ کردم علایم آپاندیس بود 

من موندم و افکار پریشون و فکر مریضی خودم و یه خونه بهم ریخته 

خدایا اگه من مریض بشم بیفتم بیمارستان کی پیشم میمونه

درس پسرم چی میشه

کی میاد خونه منو مرتب کنه

اگه الان پاشم خونه خودمو مرتب کنم خونه مادرشوهرمو  چکار کنم ؟

اگه برم اونجا پس خونه خودم چی؟

اگه فردا تو مطب درد پهلوم بیشتر شد دست تنها چکار کنم؟

اگه ... اگه...

 

 .... .😰

۱۱:۰۵

یادداشت پنجم

سلام به وقت آذر ماه

حس و حال پاییز برام شبیه وقتایی که رفتی مسافرت و یه عالمه بهت خوش گذشته و

حالا باید برگردی به روزمرگی 

همونقدر که قشنگ و جذابه همونقدر هم دلگیر و غمناکه :/

 

 

#شبیه کرمی که رفته تو پیله ی تنهایی دلم میخواد یه روزی پروانه بشم 🐛

 

#محاله برم لوازم التحریری و یه دفتر کوچولو واسه خودم نخرم

عکس روی جلدش منو یاد تصمیم کبری میندازه چون وقتی خریدمش به این فکر میکردم که تغییرات مثبتم رو داخلش ثبت کنم

                         

 

 

۱۸:۰۰

بیست و هفتم آبان

اعتراف میکنم که از دوست شدن با کسی میترسم، به نظرم آدم باید دوست صمیمی اش را از همان دوران پاک و بی آلایش کودکی پیدا کند و تا ابد و یک روز باهم رفیق بمانند نه حالا که دیگر سی سالگی را رد کرده ام راستش دیگر دوستی های الان به دلم نمینشینند من حتی از انتخاب چیزهای معمولی هم میترسم و بیشتر از تنهایی...

الان که در خانه ی خودم روی مبل تک نفره  کنار بخاری با موهای خیس نشسته ام حتی میترسم بخاری را کمی زیاد کنم تا مبادا پول قبض زیاد شود حتی نمیدانم ۲۸۰هزار تومن پول گاز زیادی است یا نه؟ 

آقا میگفت خیلی زیاد است ولی همه که میدانند من سرمایی ام! 

مگر پول یکبار دکتر رفتن کمتر از ۲۸۰هزار تومن است! 

من حتی میترسم دیر پایین رفتن هایم باعث بدقولی بشود و مادر خودش خانه ای را که چندین روز است آقا برای سرگرمی و تمیزکاری رنگ میزند را تمیز کند و بعد از پادرد و کمر دردش شکایت کند ...

 

# امروز یه دلخوشی کوچولو و جذاب دارم میخوام برم لوازم التحریری و برای پسرکم مداد رنگی بخرم 

من عاشق وسایل رنگی رنگی و بوی مداد و کاغذم :)

 

۱۰:۱۹

حالم با خودم خوبه

اینکه تو اشتباهی مرتکب نشدی و دیگران موقع حرف زدن باهات با طعنه حرف میزنن مشکل تو نیست

اونا در درون خودشون مشکل دارن و چون از دیگران ضربه خوردن تو رو هم مثل همون آدم میبینن و

عقده هاشون از اون آدم رو سر تو خالی میکنن؛ به اصطلاح دست پیش میگیرن و

میخوان تو رو وارد یه بازی روانی کنن...

تو باید قوی بمونی وارد بازی نشی وگرنه این تویی که شکست میخوری و آخرش مقصر هم میشی...

 

خدایا حال خوب دلم را گره میزنم به تویی که خود منبع آرامشی نه به حال و احوال غیر تو🙏

 

# از وقتی نیت کردم که موقع کارکردن تو خونه خادم حرم باشم حالم خوبه

۱۶:۱۸

کوچه خرمالو

من به دستان خدا خیره شدم
معجزه کرد
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan