نمیدونم امروز بخاطر دعای اون سگ بود که وسط بیابون بهش نون دادیم یا بخاطر صدقه و آیت الکرسی مامان، خدا دوبار بهمون رحم کرد که تو یه روز هر دوبار نزدیک بود بریم زیر نیسان، کنار خیابون به بهونه دسشویی پسرم از ماشین پیاده شدیم انگار خواست خدا بود گفتم مهیار بره جلوتر که دیدم یه نیسان با سرعت اومد درست همونجایی که وایستاده بودیم محکم کوبید به پشت ماشین و چپ کرد توی جوب ، راننده بیچاره همراه پسر کوچکش تو ماشین شوکه شده بودند سریع دویدم کنار ماشین بابا و داداشم هم اومدند به زور در رو باز کردند تا بیارنشون بیرون، راننده تو حال خودش نبود بیچاره میگفت یه لحظه سرم گیج و چشمام سیاهی رفت حتی نفهمیده چطوری افتاده تو جوب که اگه نیفتاده بود الان هممون...😰
#خدایا شکرت که بخیر گذشت
#خدایا ممنونم که مواظبمون بودی و بهمون زندگی بخشیدی...